صفحه ١٩٨

خداوند اراده كرده باشد. وجود انسان و ساير موجودات، تجسّم اراده الهى است. نه امكان دارد كه خدا بندگان را از بندگى خويش آزاد سازد و نه ممكن است مالكيت حقيقى خويش را به ديگرى منتقل نمايد. اين‌گونه نيست كه بگويد: امروز بنده من، و روز ديگر بنده ديگرى باش. «عبوديت» عين وجود انسان است و در ذاتِ هستى او نهفته است و به گونه‌اى است كه جزء جزء نمى‌شود.
اگر موجودى بخواهد در عالم تحقق داشته باشد راهى جز اين ندارد كه عين تعلق، فقر، نياز و وابستگى به خداوند باشد؛ مگر اين كه كسى فرض كند كه دو خدا داشته باشيم، وگرنه اگر خداى عالَم يكى است و اوست كه همه چيز را آفريده است پس همه چيز براى اوست و همه اشيا و موجودات عين تعلق و ربط به او هستند و هيچ گاه از مِلك او خارج نمى‌شوند.
تفاوت دوم اين است كه مالك حقيقى، مالك وجود عبد است و مى‌تواند هرگونه تصرفى در او بنمايد. مالك حقيقى مى‌تواند جوان را پير، يا پير را جوان كند؛ سالم را مريض يا مريض را سالم نمايد؛ عمرِ كوتاه را بلند، يا عمرِ بلند را كوتاه گرداند؛ زشت را زيبا يا زيبا را زشت نمايد؛ ولى مالك اعتبارى مثل ارباب نسبت به غلام و كنيز، بر اساس يك قرارداد اجتماعى، تنها مالك كار غلام و كنيز است و هيچ‌گونه تصرفِ وجودى نمى‌تواند نسبت به مملوك خويش انجام دهد.
ما اگر بخواهيم در همين زندگى روزمره خويش و در محدوده قدرتمان كارى انجام دهيم، بايد ده‌ها مقدمه را فراهم نماييم تا منظور ما عملى گردد، امّا در مورد خدا اين‌گونه نيست. هستى انسان و ساير موجودات در اختيار اوست و توان هرگونه تصرف در آنها را دارا است و اين تصرف هم نيازمند تمهيد مقدمات نيست: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(158)؛ چون به چيزى اراده فرمايد، كارش اين بس كه مى‌فرمايد: باش، پس [بى‌درنگ]موجود مى‌شود. همين كه چيزى را اراده نمايد، تحقق پيدا مى‌كند. هر چند اين‌گونه امور در اين عالَم به صورت تدريجى تحقق پيدا مى‌كند و «تدريج» شرط «مراد» است نه شرط «اراده». چيزى را كه او اراده كرده است، همين تحقق تدريجى است وگرنه اراده او به صورت تدريجى تحقق پيدا نمى‌كند. مراد اوست كه يك امر تدريجى است و او اراده كرده كه اين امر تدريجى تحقق پيدا كند.
به هر حال، مالكيتى كه بين يك انسان و انسان ديگر تصور مى‌شود، يك مالكيت اعتبارى،