«مردم» هستند كه بايد در اين امور تصميم بگيرند و خواست آنان تعيين كننده است. اگر مردم خواستند، حكومت «اسلامى» باشد، و اگر نخواستند، بايد قيد اسلامى را حذف كنيم.
از اين رو، وقتى عدهاى پيشنهاد تأسيس «دانشگاه اسلامى هنر» را دادند، وزارت علوم با آن موافقت نكرد و گفت: نيازى به اسم «اسلامى» نيست. حتى مسؤول يك وزارتخانه مىگويد: ما اسم «اسلامى» را تيمّناً و تبرّكاً يدك مىكشيم، وگرنه وزارتخانه ما همان «وزارتخانه فرهنگ و هنر» است كه در رژيم شاه وجود داشت! از نظر آنان، ما اصلا كارى به دين نداريم و دليلى ندارد كه بگوييم: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى يا انجمن اسلامى دانشجويان يا.... تنها به خاطر جوّ غالبى كه در اوايل انقلاب وجود داشت، اين امور نام «اسلامى» به خود گرفت و بايد به تدريج اسم «اسلام» از اينگونه امور برداشته شود. مردم خودشان تصميم مىگيرند و با اراده خويش قانون دلخواه را وضع مىنمايند؛ چون «انسان» بار ديگر «خداى خود» گشته، و با بازگشت به خويشتن خويش، از خدا بىنياز شده است و فهم، عقل و اراده انسانى در مقابل اراده خدا داراى اصالت است.
طبيعى است كه اين تفكر، صد در صد با اسلام ضديت دارد. به اندازه يك در هزار، و بلكه يك در يك ميليون هم با اسلام سازگارى ندارد. اسلام، تسليم محض است: اَلاِْسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِيم(127)؛ اسلام عبارت از تسليم در برابر خدا است. جوهر اسلام، بندگى خداست: أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ(128)؛ اين كه خدا را پرستش نماييد و از طاغوت دورى گزينيد.
در هر حال، جوهر اصلى تفكر غرب مدرن و غربزدگان، آزاد شدن از خدا، كنار گذاشتن دين از سياست و از ساير ساحتهاى اجتماعى، و در نهايت كنار گذاشتن دين و خدا از ساحت فكر و اعتقاد است. البته طبيعى است كه دگرانديشان داخلى، براى اجراى مقاصد شوم خود ابتدا صريحاً از نفى خدا و اسلام سخن نمىگويند. چگونه مىشود مردمى را كه صدها هزار شهيد براى حاكميت اسلام دادهاند به حذف اسلام راضى نمود؟ ترفند جديد، طرح قرائتهاى جديد از اسلام است. مىگويند: توحيد را قبول داريم، امّا توحيد به معناى وجود آفريننده يكتا نيست؛ بلكه توحيد يعنى آن ايده آل اخلاقى كه بشر به دنبال آن است. پيش از انقلاب كتابى به نام «توحيد» و به عنوان متن «مبارزه بر اساس قرآن» منتشر شد كه فروش آن
نظریه حقوقی اسلام ج1
جلسه يازدهم: انسان، آزاد از بندگى خدا!