تكوينى بر ماوراى خودش دارد. هيچ موجودى نيست كه تحت تسلط و قدرت الهى نباشد: قُلِ اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَىْء وَ هُوَ الْوَاحِدُ القَهَّار(97)؛ بگو خدا خالق همه چيز است؛ و اوست يگانه قهار؛ وَ مَا مِن إِله إِلاَّ اللّهُ الْوَاحِدُ القَهّارُ(98)؛ و هيچ معبودى جز خداوند يگانه قهار نيست. او يگانهاى است كه نهايت قدرت و تسلط را بر همه چيز را داراست.
پس اگر بنا باشد از سلطه، قدرت و قاهريت مفهومى اعتبار كنيم، عالىترين و بارزترين مصداقِ اين مفهوم، ذات مقدس حق تبارك و تعالى خواهد بود؛ چون قدرت و تسلط او بر همه چيز بيش از همه و پيش از همه است. هر كس در هر جا داراى قدرت است، ناشى از قدرت اوست و كسى از خود چيزى ندارد. اين قدرت تكوينى كه ما بر اندامهاى خود داريم، چه كسى به ما داده است؟ هر چند اين دست، پا و اعضاى ديگر براى من و جزيى از وجود من است، امّا چه كسى اين توانايى را به من داده كه اعضا و جوارح را به كار گيرم؟ همان كسى كه هر وقت بخواهد مىتواند آن را بگيرد. گاهى انسان دست دارد امّا چون فلج شده ،نمىتواند دستش را تكان دهد. او علاوه براين كه به من دست مىدهد، هم او بايد قدرت تصرف را بدهد. پس آن حقى كه مِلاكش قدرت، سلطه و قاهريت است، اصلش از آنِ اوست.
با برهان فلسفى فوق كه داراى چند مقدمه به عنوان صغرى و كبرى بود، اين نتيجه حاصل شد كه اصل همه حقها از خداى متعال است و قبل از اين كه حقى براى او اعتبار شود، هيچ جا حق ديگرى وجود ندارد و حق او مبدأ و منشأ حقوق بندگان است: ثُمَّ جَعَلَ ـ سُبْحَانَهُ ـ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلى بَعْض... فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللّهُ ـ سُبْحَانَهُ ـ لِكُلٍّ عَلى كُلٍّ(99)؛ پس خداى سبحان برخى از حقوق خود را براى بعضى از مردم و عليه بعضى ديگر واجب كرد... حق واجبى كه خداى سبحان، بر هر دو گروه لازم مىشمرد.
اگر او اين حق را براى مردم قرار نداده بود، حق از وجود خود انسان نشأت نمىگرفت. از اين رو، اين همه سخن كه از حقوق بيان مىشود، مانند: حقوق بشر، حقوق طبيعى يا حقوق فطرى، همگى سخنهايى بىپايه و بىريشه است: وَ مَثَلُ كَلِمَة خَبِيثَة كَشَجَرَة خَبِيثَة اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ مَالَهَا مِنْ قَرَار(100)؛ و (خدا) كلمه خبيثه (سخن آلوده) را به درخت ناپاكى تشبيه كرده كه از
نظریه حقوقی اسلام ج1
جلسه نهم: خدا، منشأ همه حقوق