صفحه ١٠٩

«ابوذر» روايت كرده است: رسول خدا (ص) مرا گسيل داشت تا على (ع) را به حضور حضرتش بخوانم. به اين منظور به خانه ى حضرت على (ع) رفتم. او را به بيرون از خانه خواندم، پاسخى نداد. بازگشتم و جريان را به عرض رسول خدا (ص) تقديم داشتم. رسول خدا (ص) فرمود: باز گرد و على را كه در خانه است به سوى من بخوان. براى بار دوّم، به خانه ى آن حضرت رفتم و او را به خارج از خانه دعوت كردم، در اين حال صداى آسياى دستى كه به آردكردن مشغول بود، به گوشم رسيد. از شكاف در نگاه كردم ديدم آسيا به كار خود مشغول است و كسى آن را حركت نمى دهد. در همين موقع، على (ع) را صدا كردم و ايشان پاسخ مرا داد و با كمال خوشروئى از خانه بيرون آمد. گفتم: رسول خدا (ص) تو را به سوى خويش مى خواند. على (ع) با سرعت به حضور پيغمبر اكرم (ص) شتافت. پس از ورود به حضور مبارك پيامبر، من به رسول خدا (ص) مى نگريستم و رسول خدا (ص) هم به سوى من مى نگريست. در اين هنگام پيغمبر (ص) فرمود: اى اباذر! در ضمن انجام مأموريت خويش چه ديده اى؟ «فقلت: يا رسول اللّه عجيب من العجب، رأيت رحى تطحن فى بيت علىّ و ليس معها أحد يرحى»، گفتم: كار شگفت آورى كه تاكنون نديده بودم؛ در خانه ى على (ع) ديدم كه آسياب حركت مى كند ولى كسى آن را حركت نمى دهد! رسول خدا (ص) فرمود: اى اباذر! همانا براى خداى تعالى فرشتگانى هستندكه گِرد جهان مى گردند ايشان را موظف داشته تا آل محمّد (ص) را يارى كنند». «1»