صفحه ١٧٥

من است و آزار من، آزار خدا است». اگر معنى اين نوع دشمنى ها درست تحليل شود معنى حضور تاريخى فاطمه (س) روشن خواهد شد. اگر موضوع، موضوع ساده اى است و هيئت حاكمه در جايگاه محكمى تكيه زده است و از هويت و مشروعيت لازم برخوردار است و حضور و عدم حضور فاطمه (س) چيز عمده اى نيست،
اين همه حساسيت چه معنايى دارد كه از طريق هيئت حاكمه نسبت به على (ع) و فاطمه (س) اظهار مى شود؟ اگر فاطمه (س) به عنوان ملاك رضايت خدا در صحنه ى جامعه به صورتى فعّال حاضر نمى باشد و نسبت به آن چه بايد اعتراض كند، سكوت مى كرد، آيا تصور مسلمانان در جهان اسلام از مسلمانى همانى مى شد كه صديقه ى طاهره (س) با اعتراض خود آن را نشان داد؟ مسلّم چيزى نمى گذرد كه با بازخوانىِ تاريخى كه در آن تاريخ، فاطمه (س) با حركات خود جايگاه جريان هاى صدر اسلام را روشن نمود، تاريخ قدسى ما شروع مى شود و دوباره زندگىِ همراه با راز به بشريت برمى گردد.
عرض شد «ما از اين كه بر چهره ى فاطمه ى زهرا (س) چنگال كشيدند فهميديم شرايط طورى بوده كه با راز و معنويت دشمنى مى شده» و اين خبر حكايت از آن دارد كه تاريخ غير قدسى ما در جهان اسلام از آن جا شروع شده و اين در حالى بوده كه تمام مردم مدينه مى دانستند پيامبر (ص) فرموده اند: «فاطمه پاره اى از جان من است، هركس او را رعايت كند، مرا رعايت كرده و هر كس او را آزار دهد، مرا آزار داده است»، «1» و همين مردم شنيدند حضرت فاطمه (س) بعد ازملاقات با خليفه اول و دوم، فرمود: