صفحه ١٢٠

أَبْصَارَهُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ فَتَسِيرُ حَتَّى تُحَاذِيَ عَرْشَ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ» «1»
چون روز قيامت شود دخترم فاطمه بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت به محشر رو كند كه دو پهلوى آن شتر حريرهاى بهشتى آويزان است و مهارش از لؤلؤ مرطوب و چهارپايش از زمرد سبز و دمش از مشك اذفر و دو چشمش از ياقوت سرخ است، بر پشت آن قبه اى است از نور كه برونش از درونش ديده شود و درونش از برونش، درون آن گذشتِ خداست و برونش رحمت خدا، فاطمه تاجى بر سر دارد كه داراى هفتاد ركن است و هر ركنى مرصّع به دُرّ و ياقوت است، بدرخشد چنانچه بدرخشد اختر فروزان در افق آسمان و بر سمت راستش هفتاد هزار فرشته باشد و بر چپش هفتاد هزار فرشته و جبرئيل مهار آن ناقه را گرفته و به بانك بلند فرياد كشد: ديده بر هم نهيد تا فاطمه دختر محمد بگذرد. نماند در آن روز پيغمبر و رسول و نه صديق و شهيدى جز آن كه همه ديده بر هم نهند تا فاطمه بگذرد و خود را برابر عرش پروردگارش «جلّ جلاله» رساند.
حتماً مى دانيد كه قيامت در مقام خود شرايطى است كه حقيقت هرچيز به طور كامل ظاهر مى شود و حقيقت زهراى مرضيه (س) آن قدر متعالى است كه حتى انسان هايى آنچنان بزرگ نتوانسته اند تا آن حدّ چشم حقيقت بين پيدا كنند كه حقيقت فاطمه (س) را كامل درك نمايند. همان طور كه عده اى چون در دنيا تمام افق جانشان و هدفِ ديدن هايش، دنيا و امور دنيا بوده و چشم خدابين براى خود به وجود نياورده اند، در آن عالم چشمى ندارند كه آيات الهى را ببيند، عده اى هم تا آن حدّ حقيقت بين نشده اند كه با