صفحه ١٠٧

كه بگويد كل نظام ستم بى ريشه است. لذا اگركسى معتقد به انقلاب جهانى نباشد، فساد را مى پذيرد؛ نه اين كه بگويد من مى خواهم فاسد باشم، بلكه مى گويد اين فساد بايد باشد و كارى نمى شود با آن كرد، و وسيله اى براى حق جلوه دادن آن مى جويد و آيه و روايت پيدا مى كند تا نظام ليبرال دموكراسى را اسلامى جلوه دهد. (اين ديگر وحشتناك است!)
قبل از انقلاب آدم هاى مؤمنِ طاغوتى با نيروهاى مذهبى انقلابى بحث و دعوا مى كردند كه چرا با شاه مبارزه مى كنيد؟ و از آيات قرآن دليل مى آوردند كه شاه خوب است و بايد باشد. يعنى قرآن؛ وسيله تحقق حقّانيت شاه شده بود! چرا اينها به اين وضع افتاده بودند؟ چون پذيرفته بودند كه شاه كه نمى شود برود، پس بايد باشد و حالا كه بايد باشد، بايد راهى پيدا كنيم كه بودنش را شرعى كنيم. مثلًا روايت مى آوردند- روايت درستى هم هست- كه اميرالمؤمنين (ع) فرموده اند: «لابُدَّ لِلنّاس مِن اميرٍ بِرّ اوْ فاجِرٍ» «1» يعنى جامعه نياز به حاكم دارد، چه آن حاكم نيكوكار باشد و چه گناهكار. پس طبق اين روايت اشكالى ندارد كه اميرى فاجر حاكم باشد در حالى كه حضرت مى فرمايند: جامعه حاكم مى خواهد، نه اين كه حاكم فاجر را تأييد كنند، بلكه جواب آنها را مى دهند كه مى گويند اصلًا جامعه نياز به حاكميت ندارد. ولى اين ها همه چيز را رها كرده و براى توجيه حاكميت شاه ظالم اين روايت را پيدا كرده بودند. اين را به عنوان مثال عرض كردم كه اگر كسى معتقد به نظام جهانى اسلام نباشد، گرفتار چه توجيهاتى مى شود.