صفحه ٩٢

مولوى در اين قضيه شعرى دارد كه شعر بسيار پخته اى است. معنى ظاهرى آن اين است كه مى گويد: در ظاهر باغبانى كه درخت را جهت ميوه دادن مى كارد، از نظر زمانى اول درخت را مى كارد، بعد درخت ميوه مى دهد. ولى در باطن اين طور نيست؛ باغبان ابتدا به فكر ميوه است كه درخت را مى كارد. يعنى در باطن معتقد است يك ميوه اى هست كه اگر اين درخت رشد كند، آن ميوه در اين درخت به ظهور مى آيد. يعنى اين عالَم توانايى اين را دارد كه اگر درخت آماده شد، آن ميوه اى را كه درخت مى تواند كسب كند به درخت بدهد. پس مى گويد از يك جهت ميوه اول است و از جهت ديگر درخت اول است:

         در زمان، شاخ از ثمر سابق تر است             در هنر، از شاخ، او فايق تر است 

يعنى در واقع ميوه مقدم است و فرمان مى دهد و تحريك مى كند و سپس درخت كاشته مى شود. چه عاملى باغبان را به باغ كشيد كه بيل بزند و آبيارى كند؟ مسلّم ميوه اى كه در افق فكرى باغبان بود عامل اين كارها بود. باغبان مى دانست چنين چيزى هست كه اگر شرايطش را فراهم كند، اين ميوه سرِ درختش ظاهر مى شود. مولوى در ادامه مى گويد:

         چون كه مقصود از شجر آمد ثمر             پس ثمر اول بود، آخر شجر

يعنى چون كه مقصود او از كاشتن درخت، رسيدن به ميوه بود، پس ميوه اول است، اما در عالم غيب و در عالم ذهنِ باغبان، هر چند كه تحرك باغبان و ايجاد درخت از نظر زمان اول بود. مگر اين ميوه در انتها ظاهر نشد؟ يعنى در ابتدا حركت به سوى اين ميوه بود. پس در ابتدا اين ميوه به عنوان غايت اين درخت در خارج و در صورت غيب موجود بود