صفحه ٩٢

همه آيات آن بيّن و محكم و بدون هيچ ابهام و اجمالى باشد، تا براى همه به طور يكسان قابل فهم و استفاده باشد؟
براى پاسخ به اين سؤال ابتدا به ذكر مقدمه‌‌اى كوتاه مى‌‌پردازيم: ذهن ما انسان‌‌هاى عادى تابع عوامل طبيعى است. انسان‌‌هاى عادى هنگامى كه از مادر متولد مى‌‌شوند از طريق حواس ابتدا با محسوسات آشنا مى‌‌شوند و در آغاز، فهم و ادراك آنها در محدوده محسوسات و ماديات شكل مى‌‌گيرد؛ لكن به تدريج قواى فكرى انسان رشد مى‌‌كند و كم كم قدرت تجريد پيدا مى‌‌كند و در نتيجه قدرت درك مطالب مافوق مادى براى او حاصل مى‌‌شود. هر قدر عقل انسان از رشد و قدرت تجريد بيش‌‌ترى برخوردار شود و از فضاى مادّه و ماديات فراتر رود به همان ميزان حقايق ماوراى طبيعى را بهتر درك مى‌‌كند و چون همه انسان‌‌ها از نظر رشد عقلى در سطح يكسانى نيستند از نظر ادراك امور نامحسوس نيز يكسان نمى‌‌باشند. كم نيستند انسان‌‌هايى كه ده‌‌ها سال از عمرشان مى‌‌گذرد، امّا فهم و درك آنها در همان حدّ فهم و درك اطفال هفت، هشت ساله باقى مانده است و بعد از گذشت عمرى، هنوز ممكن است خدا و مجردات را زمانى و مكانى تصور كنند؛ زيرا فهم و استعداد آنها و قدرت تعقل و توانايى ذهنى آنان هم‌‌چنان در محدوده ماديات باقى مانده است، در حالى كه اساس دين، ايمان به غيب است؛ يعنى ايمان به حقايق مجرد و غيرمادى. قرآن مى‌‌فرمايد: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيب(55)؛ آن قرآن بى‌‌شك هدايت‌‌گر پرهيزكاران؛ يعنى كسانى كه ايمان به غيب مى‌‌آورند، مى‌‌باشد.
بنابراين اساس ايمان اين است كه انسان به حقايقى غير از محسوساتْ ايمان بياورد و به آنها اعتقاد داشته باشد. امّا حقيقت و كُنه آن حقايق چيست، مطلبى است كه فهم آن جز با الهام‌‌هاى الهى كه بر دل انبيا و ائمّه معصومين(عليهم السلام) وارد مى‌‌شود، قابل درك نيست. ما انسان‌‌هاى متعارف براى درك شمّه‌‌اى از امور و حقايق ماوراى طبيعى راهى جز