لكن وقتى با آيات صريح و روشن قرآن روبهرو مىشوند و نمىتوانند خدشهاى در ظهور و معناى روشن آنها وارد كنند و خود را در برابر منطق و عقل و محكمات قرآن عاجز مىبينند پاى فراتر نهاده، شبهه را به گونهاى ديگر مطرح مىكنند. آنان براى دستيابى به هدف خود، كه بىاعتبار كردن قرآن و اعتقادات و ارزشهاى دينى است، از سخن قبلى خود، مبنى بر عدم امكان فهم قرآن و معارف دينى، كاملا تغيير موضع داده، درست در نقطه مقابل قرار مىگيرند. آنها در موضع قبلى خود با قبول معنايى ذاتى و واقعى براى سخن قرآن و معارف دينى آنها را وراى دسترسىِ انسان مىدانستند؛ امّا در اين موضع جديد، قرآن و آموزههاى دينى را تهى از واقعيت دانسته، معارف و دستورات دينى را برداشتهاى ذهنى افراد از آيات تلقى مىكنند و مىگويند نه تنها قرآن، بلكه همه كتابهاى آسمانى چنان نازل شدهاند كه مىتوانند به گونههاى مختلفى تفسير شوند و همه آن تفاسير مختلف و برداشتهاى متفاوت درست و صحيح باشند. اگر سؤال شود: حتى در صورتى كه آن تفاسير و برداشتها در حد تضاد با يكديگر اختلاف داشته باشند؟ آنان در پاسخ خواهند گفت: اختلاف برداشتها و لو در حدّ تضاد و تناقض ايجادِ مشكل نمىكند؛ زيرا اصلا قرآن و دين، واقعيتى را بيان نكرده است. بلكه تنها الفاظ و قالبهايى تهى به اسم وحى الهى بر پيامبر القا شده و هر كس با مراجعه به آنها مطلبى در ذهنش تداعى مىشود!! آنچه تداعى مىشود فهم خود انسان است و چون انسانها داراى ذهنيتهاى متفاوتند در نتيجه فهمها متفاوت است. دين همان فهمهاى متفاوت انسانها از الفاظ و آيات قرآن و آموزههاى دينى است و چون قرآن و آموزههاى دينى بيانگر هيچ واقعيتى نيست، فهمهاى متفاوت از آنها نيز قابل تصديق و تكذيب نيست. همه فهمها بر حق، و محكوم به صحت و درستى است؛ زيرا قرآن حقايق ثابتى كه تنها يكى از فهمها و تفسيرها با آن مطابق باشد، بيان نمىكند.
خيالپردازانِ نظريه «صراطهاى مستقيم يا قرائتهاى مختلف از دين» از اين نيز پاى فراتر نهاده، براى ضربه زدن به ريشه و اساس دين، يعنى وحى، مىگويند نه تنها بشر از قرآن و وحى الهى حقيقت ثابتى را درك نمىكند و هر كس ذهنيت خودش را با نام وحى،
قرآن در آیینه نهج البلاغه
فصل سوم/ قرآن و تهاجم فرهنگی