و به دليل نداشتن ايمان كافى و اعتقاد قلبى گاه به كنايه و گاه به تصريح، با كمال بىشرمى، چنين اظهار مىكنند كه دوران حاكميت قرآن و كارآيى فرهنگ دينى در عرصه حكومت گذشته است و در اين زمانه، جامعه بشرى به وحى الهى نياز ندارد و خود به تنهايى مىتواند راههاى بهترى براى اداره جامعه و تأمين امنيت و برقرارى نظم ارائه كند. بجا بود در اينجا اشارهاى به ظالمانه بودن نظامهاى حكومتى موجود در جهان و فجايع و جناياتى كه در حق ملتها به نام نظامهاى پيشرفته و متمدن مىشود داشته باشيم تا بىمايگى سخن مذكور و بىايمانى و خودباختگى گويندگان آن بيش از پيش بر ملا شود؛ لكن به خاطر دور نشدن از اصل موضوع و پرهيز از طولانى شدن سخن، از بيان بىعدالتىها و پاىمال شدن حقوق انسانها و ظلم و جنايت و ناامنىهاى موجود در نظامهاى بشرى صرفنظر مىكنيم و به منابع مربوطه ارجاع مىدهيم.
به هر حال بديهى است وقتى كارآيى حكومت بر اساس رهنمودهاى قرآن در تأمين قسط و عدل و نظم در جامعه به منصّه ظهور مىرسد كه مسؤولان و دستاندركاران حكومت بدان باور و يقين داشته باشند و در مقام عمل، قوانين و دستورات قرآن را نصبالعين خود قرار دهند؛ زيرا تا چنين نباشد قرآن بر جامعه حاكم نخواهد بود. بنابراين حاكميت قرآن در جامعه در گرو ايمان و باور قلبى كارگزاران حكومت به اين كتاب آسمانى است كه اين مسأله نيز به نوبه خود در گرو شناخت آنها نسبت به اين نسخه شفابخش الهى و احساس نياز آنها به دين و حكومت الهى است. اين احساس نيز جز با ايجاد روحيه بندگى و زدودن روح استكبارى و خودبزرگبينى در مقابل حاكميت خداوند متعال حاصل نمىشود. اين روحيه استكبارى همان روحيه مذمومى است كه شيطان را از آستانه تشرّف به مقام ملائكةاللهى و قرب به بارگاه خداوندى تنزل داد و شقاوت ابدى او را باعث گشت.
شايسته است در اين مقام خطاب حضرت على(عليه السلام) در خطبه 175 را كه عواقب ناخوشايند دورى از قرآن كريم را بيان مىكنند مورد توجه قرار دهيم. اين بيان هشدارى است براى كسانى كه از يك طرف خود را پيرو على(عليه السلام) معرفى مىكنند و از طرف ديگر
قرآن در آیینه نهج البلاغه
فصل اول / جایگاه قرآن در جامعۀ دینی