صفحه ٦٤

هرچه هست، با «خدا» ارتباط دارد؛ چرا كه از یاد بردن خدا با از یاد بردن خودْ ملازم دانسته شده است. اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را نیز فراموش خواهد كرد. از همین جا مى‌توان رابطه و ملازمه دیگرى را نیز كشف كرد و آن این‌كه، اگر كسى به خود حقیقى و انسانى خود توجه داشته باشد و آن را فراموش نكند، به خدا نیز توجه خواهد داشت و خدا را نیز از یاد نخواهد برد.
كى‌یِر كگارد(1)، مؤسس فلسفه «اگزیستانسیالیسم» كه یك كشیش مسیحى بود، شبیه همین سخن را دارد. او مى‌گوید: «اگر انسان خدا را فراموش كند، انسانیتش را فراموش كرده است». البته با توجه به این‌كه او یك روحانى مسیحى است، به احتمال قوى این سخن را از تعالیم دینى گرفته است؛ ولى به هرحال این همان سخنى است كه قرآن به آن اشاره كرده است: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم.
كم نیستند انسان‌هایى كه تحلیلشان از خودشان این است: «من موجودى هستم كه گرسنه و تشنه مى‌شوم، نیاز به آب و غذا دارم، هیجانات جنسى در من وجود دارد كه از راه‌هاى به خصوصى ارضا مى‌شود، نیاز به خواب و استراحت و تفریح دارم، آرزو دارم خانه و ماشینى شیك داشته باشم، مى‌خواهم خوش باشم و لذت ببرم.»
اگر كسى چنین تصورى از خودش داشته باشد، حیوانى بیش نیست؛ حتى اگر درجه دكترا داشته باشد و علم صدها و هزاران كتاب را در سینه خود حمل كند! حیوان هم هر وقت گرسنه مى‌شود دنبال غذا مى‌رود، اگر احساس خستگى كرد استراحت مى‌كند، اگر تشنه شود آب مى‌خورد و اگر هیجان جنسى پیدا كند به دنبال جنس مخالفش مى‌گردد.