صفحه ٣٤٩

  لَكَ نَخْلًا إِلَّا عَقَرْتُهُ وَ لَا مَالًا إِلَّا أَخَذْتُهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ اللَّهَ ابْتَلَى أَيُّوبَ فَصَبَرَ وَ أَعْطَى دَاوُدَ فَشَكَرَ وَ قَدَّرَ يُوسُفَ فَغَفَرَ وَ أَنْتَ مِنْ ذَلِكَ النَّسْلِ وَ لَا يَأْتِي ذَلِكَ النَّسْلُ إِلَّا بِمَا يُشْبِهُهُ فَقَالَ صَدَقْتَ قَدْ عَفَوْتُ عَنْكُمْ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهُ لَمْ يَنَلْ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ أَحَدٌ دَماً إِلَّا سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْكَهُ فَغَضِبَ لِذَلِكَ وَ اسْتَشَاطَ فَقَالَ عَلَى رِسْلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ هَذَا الْمُلْكَ كَانَ فِي آلِ أَبِي سُفْيَانَ فَلَمَّا قَتَلَ يَزِيدُ حُسَيْناً سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْكَهُ فَوَرَّثَهُ آلَ مَرْوَانَ فَلَمَّا قَتَلَ هِشَامٌ زَيْداً سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْكَهُ فَوَرَّثَهُ مَرْوَانَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَلَمَّا قَتَلَ مَرْوَانُ إِبْرَاهِيمَ سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْكَهُ فَأَعْطَاكُمُوهُ فَقَالَ صَدَقْتَ هَاتِ أَرْفَعْ حَوَائِجَكَ فَقَالَ الْإِذْنُ فَقَالَ هُوَ فِي يَدِكَ مَتَى شِئْتَ فَخَرَجَ فَقَالَ لَهُ الرَّبِيعُ قَدْ أَمَرَ لَكَ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ قَالَ لَا حَاجَةَ لِيَ فِيهَا قَالَ إِذَنْ تُغْضِبَهُ فَخُذْهَا ثُمَّ تَصَدَّقْ بِهَا.


داشتم كه يكدرخت خرما برايت باقى نگذارم و همه را قطع كنم، و هر چه دارى بگيرم؟ حضرت صادق (ع) فرمود: يا اميرالمؤمنين همانا خداوند ايوب را گرفتار كرد و او صبر كرد، و بداود نعمت داد او شكر كرد، و يوسف را بر برادران چيره كرد (ولى او انتقام نگرفت) و از آنها درگذشت، و تو از اين نژادى و اين نژاد كارى نكنند جز بدانچه مانند كردار آنان باشد، گفت: راست گفتى و من از شما در گذشتم و (شما را) بخشيدم، فرمود: يا اميرالمؤمنين هر آينه هيچ كس دست خود را بخون ما خاندان نيالوده است جز اينكه خداوند سلطنتش را برگرفته، منصور از اين سخن برآشفت و خشم كرد، حضرت فرمود: يا اميرالمؤمنين آرام باش (تا دنباله سخن را بگويم) همانا اين سلطنت در خاندان ابى سفيان بود تا اينكه يزيد حسين عليه السلام را كشت خداوندسلطنتش را گرفت و بمروان بن محمد رسيد، و چون مروان ابراهيم را كه برادر منصور و بابراهيم امام معروف بود) كشت خداوند سلطنتش را گرفت و بشما داد، گفت: راست گفتى بزرگترين (حاجتت را) بگو (تا برآورم) فرمود: اذن بده (كه برگردم) گفت: آن بدست شما است هرگاهى بخواهى (در بازگشت آزاديد) پس آنحضرت بيرون آمد ربيع حاجب عرضكرد: ده هزار درهم براى شما داده فرمود: من بدان حاجتى ندارم، عرضكرد: اگر نپذيرى او را خشمگين خواهى كرد (و از نپذيرفتن شما بخشم آيد) آنرا بگير و در راه خدا صدقه بده.
 شرح-  سیوطى در تاريخ الخلفاء گويد: جهت اينكه منصور را ابوالداونيق لقب دادند اين بود كه بسيار حريص و بخيل بود و از كارگران و صنعتگران خود به دانق و حبه نيز حساب ميكشيد، و دانق معرب دانگ است كه در فارسى گويند و آن يكششم درهم است.
 و مقصود از «غلامين» دو پسر بچه كه امام عليه السلام) بدانها اشاره فرمود همان دو غلامى است كه خداوند متعال در داستان حضرت موسى و خضر عليهما السلام در آيه 82 از سوره كهف بيان فرموده كه فرمايد: «و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهما و كان ابوهما صالحاً،...»