صفحه ٢١٠

به حاجت خود به مقبره ان بزرگوار در قبرستان شيخانِ قم رفته‌اند و پس از خواندن فاتحه و سوره يس به حاجت خود رسيده اند. اين شخصيت بزرگ، نزد خداوند چنان مقامى يافته كه آثار وجودى و كرامت‌هايش فراتر از مواردى است كه زمان حيات او رُخ داده و به قدرى گسترده و فراوان است كه ضبط و جمع آورى آن‌ها بسيار دشوار مى‌نُمايد.
حضرت آيت‌الله بهجت، أدام اللّه ظلّه العالى، درباره يكى از كرامت‌هاى مرحوم ميرزا در زمان حيات او مى‌فرمود: شخصى كه مقابل مقبره مرحوم ميرزاى قمى اعلى الله مقامه دفن شده، از‌هالى قفقاز بوده است. وى زمان حياتش با كاروانى از قفقاز كه در آن دوران، در قلمرو ايران بوده است، جهت انجام مراسم حج، عازم مكّه معظّمه مى‌شود. پس از زيارت خانه خدا و انجام مراسم حج، قدرى سوغات مى‌خرد و در هميانش مى‌گذارد و به جدّه مى‌رود و بر كشتى سوار مى‌شود تا به ايران بازگردد. از بدِ حادثه، هميان و سوغات و پول‌هاى داخل آن و ساير وسايلش در دريا مى‌افتد و او هرچه مى‌كوشد، موفّق نمى شود آن‌ها را از آب خارج سازد. به شدّت ناراحت و افسرده مى‌شود و چون دل پاك و باصفايى داشته است، خود را به نجف مى‌رساند و به حرم حضرت على(عليه السلام) مى‌رود و پس از زيارت به حضرت عرض مى‌كند: من هميانم را از شما مى‌خواهم. شب در حالت خواب، حضرت به او مى‌فرمايد: «برو هميانت را از ميرزاى قمى بگير».
روز بعد دوباره به حرم مى‌رود و به حضرت عرض مى‌كند: من ميرزاى قمى را نمى شناسم و هميانم را از شما مى‌خواهم. شب دوم باز خواب مى‌بيند كه به او مى‌فرمايد: «برو هميانت را در قم از ميرزاى قمى بگير». سرانجام چاره‌اى جز اين نمى بيند كه روانه قم شود. و براى خرج سفر قدرى پول از رفقايش قرض مى‌كند و خود را به قم و خانه ميرزا مى‌رساند. وقتى در مى‌زند، خادم پشت در مى‌آيد و مى‌گويد: چه كار دارى؟ مى‌گويد: با ميرزا كار دارم. خادم مى‌گويد: ميرزا هر روز در اين ساعت از بعد از ظهر استراحت مى‌كند برو و يك ساعت ديگر بيا. در اين حال، مرحوم ميرزا از داخل خانه صدا مى‌زند كه من بيدارم و خادم را فرا مى‌خواند و مى‌گويد: اين هميان را به آن مرد بده. آن مرد هميانش را مى‌گيرد و خداحافظى مى‌كند و متوجّه نمى شود كه چه كرامت بزرگى از ميرزاى قمى رضوان اللّه تعالى عليه سر زده است.