گرفتيم براى رفع آن، چارهاى بينديشيم. در آغاز بنا گذاشتيم كه بيشتر به كليسا رفت و آمد داشته باشيم و به مسائل معنوى بپردازيم تا شايد آن خلا برطرف شود. ارتباطمان را با كليسا و مسائل معنوى گسترش داديم و در آن زمينه، كتابهايى را نيز مطالعه كرديم؛ امّا آن خلا و عطش معنوى رفع نشد. چون شنيده بوديم كه در كشورهاى شرقى، به ويژه چين و هندوستان، مذاهبى وجود دارند كه مردم را به رياضت و انجام تمرينهاى ويژهاى براى رسيدن به حقيقت دعوت مىكنند، تصميم گرفتيم به آن كشورها سفر كنيم، و چون چين، از ديگر كشورهاى شرقى، به امريكا نزديكتر است، ابتدا به چين سفر كرديم.
در چين، از مسؤولان سفارت امريكا خواستيم كسانى را كه در آن كشور در زمينه مسائل معنوى و رياضت سرآمدند، به ما معرّفى كنند و آنها شخصى را به ما معرّفى كردند كه گفته مىشد رهبر روحانيان مذهبى چين و بزرگ ترين شخصيت معنوى آن كشور است. با كمك سفارت، موفّق شديم نزد او برويم و با راهنمايى و كمك او مدّتى به رياضت مشغول شديم؛ امّا كمبود معنوى و خلا درونى مان برطرف نشد.
از چين به تبّت رفتيم. در آن جا و در دامنههاى كوه هيماليا معبدهايى بود كه عدّهاى در آنها به عبادت و رياضت مىپرداختند. به ما اجازه دادند كه به يكى از معبدها راه يابيم و مدّتى را به رياضت بپردازيم. رياضتهايى كه آن جا متحمّل مىشديم، بسيار سخت بود؛ از جمله چهل شب روى تختى كه روى آن، ميخهاى تيزى كوبيده بودند مىخوابيديم. پس از گذراندن مدتّى در آن جا و انجام رياضتها و عبادت، باز احساس كرديم خلا درونى ما همچنان باقى است. از آن جا به هندوستان رفتيم و با مرتاضان فراوانى تماس گرفتيم و مدّتى در آن جا به رياضت پرداختيم؛ امّا نتيجه نگرفتيم و مأيوس شديم. سرانجام اين تصوّر در ما پديد آمد كه اصلا در عالم، واقعيتى وجود ندارد كه بتواند خلا درونى انسان را اشباع كند.
نااميدانه تصميم گرفتيم از طريق خاورميانه به اروپا و سپس امريكا رهسپار شويم. از هندوستان به پاكستان و از طريق افغانستان به ايران آمديم و ابتدا وارد شهر بزرگ مشهد شديم و آن را شهر عجيبى يافتيم كه نمونه آن را تا كنون مشاهده نكرده بوديم. در وسطِ
آفتاب ولایت
منظومه ولایت 3