صفحه ٩٨

ترور او حاصل نمى‌شد.لذا آن حضرت با افراد به صورت تك تك تماس مى‌گرفت و گاهى چند نفر را يك جا جمع مى‌كرد و به آن ها سفارش مى‌كرد كه رازدار باشيد، و مى‌فرمود ترس من اين است كه در روى زمين حق به كلى مندرس و كهنه شده و فراموش گردد و هيچ كس نداند حق چيست.
اگر مردم حق را بشناسند، ولى هوس ها، مقام پرستى و شهوت پرستى آن ها نگذارد به آن عمل كنند، كار بر علما آسان است؛ چون بر مردم اتمام حجت شده است و علما حجت دارند كه مردم حق را مى‌شناسند و با اين حال، عمل نمى‌كنند. اما آن جايى كه حق در حال فراموش شدن است، وظيفه عالِم سخت تر است. اگر امكان داشته باشد كه علناً فعاليت كند، لااقل آرام مى‌شود كه من وظيفه ام را انجام دادم. حداكثر اين است كه او را مى‌كشند و مثل شيخ فضل الله او را دار مى‌زنند؛ بيش از اين كه نيست؛ اما خاطرش آسوده است كه وظيفه ام را انجام دادم. مگر شيخ فضل الله از اعدام شدن نگران بود؟ كاملا آسوده خاطر بود كه من وظيفه ام را انجام داده ام . اما زمانى كه نتوان حرف حق را زد و انواع تهمت را به انسان بزنند، گرچه تهمت سهل است، برچسب هايى مى‌زنند كه ديگر سخن شخص اثر نكند، در اين صورت گفتن و نگفتن مساوى مى‌شود. در اين حال اگر سخن بگويى، نتيجه اش كشته شدن است و هيچ اثرى هم بر آن مترتب نمى‌شود. اين است كه باعث رنج و عذاب روحى است و امام حسين(عليه السلام) چنين عذابى را تحمل مى‌كرد. شما را به خدا اين خون دل و مظلوميت بدتر است يا كشته شدن روز عاشورا؟ امام حسين(عليه السلام) بيست سال و به خصوص ده سال بعد از شهادت امام حسن(عليه السلام) اين چنين خون دل خورد. مى‌فرمايد: «فَاِنِّى أَخافُ أَنْ يَنْدَرِسَ هذا الْحَقُّ وَ يَذْهَب» و ادامه مى‌دهد: البته من به وعده خدا اطمينان دارم كه «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو كَرِهَ الْكافِرُون»؛(1) اما با شرايطى كه بنى اميه به وجود آورده اند، حق در حال از بين رفتن و فراموش شدن است. ملاحظه كنيد كه امام حسين(عليه السلام) در خانه خودش، در مدينه، در زادگاهش، در جايى كه مردم او را روى دوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديده اند، نمى‌تواند حرف بزند. بايد ايام حج در منى عده اى را جمع كند و با آن ها خصوصى صحبت كند.
نمونه ديگر، سخنان امام حسين(عليه السلام) با جمعى از نخبگان در سفر حج است. حضرت در اين سفر فرصتى به دست آورد و مقدماتى فراهم كرد و از دوستان و يارانش، افرادى را