مىخورد، هر قدر اين جامعه فردگرا باشد، حتى به عنوان محافظت از منافع شخصى خود نيز در كار او دخالت مىكند، و مانع كار او مىشود.
بنا بر اين، حتى در جوامعى كه فردگرايى به نحو تام حكومت مىكند، در عين حال نظارت عمومى مردم كمابيش وجود دارد.
حدود نظارت جامعه بر اعمال ديگران
در جوامع غربى اين نظارت در حدى است كه همه مىفهمند كه اگر در كار ديگران نظارت نكنند، دود آن در چشم خود آن ها خواهد رفت. لذا جامعه در اين موارد نظارت مىكند. اما اگر عمل اين فرد به آن ها ارتباطى پيدا نكند، و منافع مادى آن ها را به خطر نيندازد، چندان دغدغه اى ندارند. آن ها معتقدند اين فرد كه اين عمل قبيح را انجام مىدهد، ضرر آن متوجه خود او مىشود و خود او را مريض مىكند، و افراد جامعه در اين مورد مىگويند، به من چه! به تو چه! اين تعبير «به من چه» و «به تو چه»، همان گرايش فردگرايى است. در جايى كه ضرر به ساير افراد برگردد، حساسيت نشان مىدهند. اما اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، جامعه مىگويد «به من چه»، بگذار او به خودش ضرر بزند. حتى اگر كسى بخواهد به او بگويد به بدن خود ضرر نزن، سيگار نكش، مريض مىشوى ، قلبت خراب مىشود، در جواب مىگويد به تو چه! چرا در كار ديگران دخالت مىكنى؟ آزادى است، دلم مىخواهد، دوست دارم!
نگرش غرب نسبت به نظارت بر امور معنوى
تا اين جا فردگرايى و جامعه گرايى در امور مادى انسان بود، اما در امور معنوى چگونه است؟ اگر رفتارى موجب ضرر معنوى براى جامعه بشود، آيا آن جا بايد بر كار ديگران نظارت كرد يا نه؟
تا به حال صحبت از فردگرايى و جامعه گرايى در امور مادى بود. اقتضاى فرد گرايى اين است كه، جايى كه نفع و ضرر كار فردى از جامعه به ما مربوط نمىشود، آن فرد را رها كنيم. اين چيزى است كه امروزه كم و بيش در غرب حاكم است، و اصطلاحاً به آن انديويژواليزم(1)مىگويند.