صفحه ٦٦

يا اَيُّها الَّذينَ‌هادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَولياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُوا الْمَوتَ»(1) اگر دوست خدا هستيد، آرزوى مرگ داشته باشيد. مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما بايد اين را ما ياد بگيريم. بايد به خودمان تلقين كنيم، بايد عملا در همين مسير حركت كنيم؛ به آرزوهاى دنيا دل نبنديم؛ فريب اين زرد و سرخ ها را نخوريم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگ ترين افتخار بدانيم. در اين صورت مى‌توانيم راه خدا را حفظ كنيم. اين درسى بود كه ابى عبد الله به ما داد. چگونه ما مى‌خواهيم حسينى باشيم، و به او عشق بورزيم با وجود اين كه اين درس را از او ياد نگرفته ايم؟ در بين نوجوانان عزيز ما فراوانند كسانى كه از قاسم بن الحسن الگو بگيرند. در يكى از شهرها سخنرانى مى‌كردم، شب كه به منزل صاحبخانه برگشتم، پسر دوازده ـ سيزده ساله صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصى با شما دارم ـ شايد جلوى چشم پدر و مادرش خجالت مى‌كشيد و مى‌خواست به صورت خصوصى با من صحبت كند ـ زمانى كه مى‌خواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصى ام را نتوانستم بگويم. كنارى رفتم و گفتم فرمايشتان را بفرماييد، گفت دعا كنيد خدا شهادت را نصيب من كند! اين بچه ها در مكتب امام حسين(عليه السلام) پرورش پيدا مى‌كنند. اين ها همراه و هم سوى قاسم بن الحسن مى‌شوند. مردان كهنسال ما نيز رفيق حبيب ابن مظاهر مى‌شوند. ما بايد از اين قافله دور نمانيم، رمز پيروزى ما اين است كه براى ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آيد و افتخار باشد. اگر جنگى پيش آمد، حاضر باشيم به شهادت برسيم، همان طور كه شهداى ما افتخار كردند. چقدر جوان ها نزد امام مى‌رفتند و التماس مى‌كردند كه آقا دعا كنيد ما به شهادت برسيم. متأسفانه طى چند سالى كه از جنگ گذشته، اين ارزش ها تدريجاً به دست فراموشى سپرده مى‌شود. ولى اين روزها بايد به بركت نام حسين(عليه السلام) اين ارزش ها از نو زنده شود.