صفحه ٦٠

كشتند. آن هم چه فرد عزيز و دوست داشتنى، كسى كه همين افراد هنگامى كه ظاهر او را مى‌ديدند، عاشق جمالش مى‌شدند؛ اخلاق او را كه مى‌ديدند عاشق اخلاقش مى‌شدند؛ اگر كسى از او چيزى مى‌خواست به گونه اى به او مى‌داد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نيفتد و خجالت نكشد؛ چنين كسى را به اين وضع قساوت آميز و ضد انسانى كشتند. چرا بايد اين گونه بشود؟
بيان اين مقدمه براى آن بود كه ببينيد فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى كه ايمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه هميشه كم بوده اند و هميشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه اين است كه فكر و عقيده افراد متوسّط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملا امكان ندارد. هنر يك رهبر شايسته اين است كه سعى كند روز به روز افكار متوسّط را و لو اندكى، به سوى خير جهت بدهد، تا آن ها به حق نزديك تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان كاملى كه هيچ شرايطى نتواند آن ها را عوض كند، بسيار كم هستند، آن زمان هم خيلى كم بودند. معاويه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ايمان و ضعف شناخت، توانست به وسيله سه عامل تبليغ و تهديد و تطميع، مردم را به جهتى كه مى‌خواهد سوق بدهد.
اگر امام حسين(عليه السلام) يا امام حسن(عليه السلام) يا هر امام ديگرى در اين شرايط مى‌خواستند با معاويه مقابله كنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به كمك دستگاه هاى تبليغاتى خود با اشعارى كه مى‌سرودند و يا با احاديثى كه جعل مى‌كردند، انبوهى از اتهامات و افترائات عليه آن ها رواج مى‌دادند و عده اى وعاظ السلاطين و آخوندهاى دربارى هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم مى‌شدند و مى‌شوند. هميشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه كردن مردم از همه بيش تر بوده است، به خصوص در يك جامعه دينى كه مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مى‌گويد كه هر فساد و اختلافى كه در هر دينى پيدا شد به دست همين علماى خود فروخته بوده است: «فَما اخْتَلَفُوا فيهِ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُم»(1). سر رشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را بلد بودند، دزدانى بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكمانى مثل معاويه اين گونه افراد را شناسايى مى‌كردند، با پول مى‌خريدند و آن ها را تطميع مى‌كردند. اگر يكى از اين علما هم غيرتى داشت او را با تهديد و