صفحه ٤٥١

فراق را مرهم مى نهد، و دردهاى جانكاه را شفا مى بخشد.
آرى! در اين تاريخ و سرگذشت اين درس بزرگ توحيد و خداشناسى نهفته شده است كه هيچ چيز در برابر اراده خدا مشكل و پيچيده نيست.
 (آيه 99)- سر انجام كار يوسف و يعقوب و برادران: با فرا رسيدن كاروان حامل بزرگترين بشارت از مصر به كنعان طبق توصيه يوسف بايد اين خانواده به سوى مصر حركت كند، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت، يعقوب را بر مركب سوار كردند، در حالى كه لبهاى او به ذكر و شكر خدا مشغول بود.
اين سفر- برخلاف سفرهاى گذشته- خالى از هرگونه دغدغه بود، و حتى اگر خود سفر رنجى مى داشت، اين رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود كه:
وصال كعبه چنان مى دواندم بشتاب كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد! هر چه بود گذشت، و آباديهاى مصر از دور نمايان گشت.
اما همان گونه كه روش قرآن است، اين مقدمات را كه با كمى انديشه و تفكر روشن مى شود، حذف كرده و در اين مرحله چنين مى گويد: «هنگامى كه وارد بر يوسف شدند، يوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى  يُوسُفَ آوى  إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ).
سر انجام شيرين ترين لحظه زندگى يعقوب، تحقق يافت و در اين ديدار و وصال كه بعد از سالها فراق، دست داده بود لحظاتى بر يعقوب و يوسف گذشت كه جز خدا هيچ كس نمى داند آن دو چه احساساتى در اين لحظات شيرين داشتند.
سپس يوسف «به همگى گفت: در سرزمين مصر قدم بگذاريد كه به خواست خدا همه، در امنيت كامل خواهيد بود» (وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ).
چرا كه مصر در حكومت يوسف امن و امان شده بود.
از اين جمله استفاده مى شود كه يوسف به استقبال پدر و مادر تا بيرون دروازه شهر آمده بود، و شايد از جمله «دخلوا على يوسف» استفاده شود كه دستور