صفحه ٤١٤

درس نخوانده و پرورش يافته در محيط جهل و نادانى نيست، با اين كه سخنان هر كس متناسب و همرنگ افكار و محيط اوست.
در ميان تمام سرگذشتهايى كه قرآن نقل كرده يك داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان يوسف و همسر عزيز مصر است.
داستانى كه از عشق سوزان و آتشين يك زن زيباى هوس آلود، با جوانى ماهرو و پاكدل سخن مى گويد.
ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت انگيزى «دقت در بيان» را با «متانت و عفت» به هم آميخته و بدون اين كه از ذكر وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند، تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است.
 (آيه 25)- طشت رسوايى همسر عزيز از بام افتاد! مقاومت سرسختانه يوسف، همسر عزيز را تقريبا مأيوس كرد، ولى يوسف كه در اين دور مبارزه در برابر آن زن عشوه گر و هوسهاى سركش نفس، پيروز شده بود احساس كرد كه اگر بيش از اين در آن لغزشگاه بماند خطرناك است و بايد خود را از آن محل دور سازد و لذا «با سرعت به سوى در كاخ دويد، همسر عزيز نيز بى تفاوت نماند، چنانكه آيه مى گويد: «و هر دو به سوى در، دويدند (در حالى كه همسر عزيز، يوسف را تعقيب مى كرد) و پيراهن او را از پشت كشيد و پاره كرد» (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ).
ولى هر طور بود، يوسف خود را به در رسانيد و در را گشود، ناگهان عزيز مصر را پشت در ديدند، بطورى كه قرآن مى گويد: «آن دو، آقاى آن زن را دم در يافتند» (وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ).
در اين هنگام كه همسر عزيز از يك سو خود را در آستانه رسوايى ديد، و از سوى ديگر شعله انتقامجويى از درون جان او زبانه مى كشيد با قيافه حق به جانبى رو به سوى همسرش كرد و يوسف را با اين بيان متهم ساخت، «صدا زد: كيفر كسى كه نسبت به اهل و همسر تو، اراده خيانت كند، جز زندان يا عذاب اليم چه خواهد بود»؟ (قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ).