صفحه ٤٢٠

هم نيايشهاى بندگان را مى شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشكل آنها را مى داند.
 (آيه 35)- زندان به جرم بى گناهى: جلسه عجيب زنان مصر با يوسف در قصر «عزيز» با آن شور و غوغا پايان يافت. بيم رسوايى و افتضاح جنسى خاندان «عزيز» در نظر توده مردم روز به روز بيشتر مى شد، تنها چاره اى كه براى اين كار از طرف عزيز مصر و مشاورانش ديده شد اين بود كه يوسف را بكلى از صحنه خارج كنند، و بهترين راه براى اين كار، فرستادنش به سياه چال زندان بود، كه هم او را به فراموشى مى سپرد و هم در ميان مردم به اين تفسير مى شد كه مجرم اصلى، يوسف بوده است! لذا قرآن مى گويد: «بعد از آن كه آنها آيات و نشانه هاى (پاكى يوسف) را ديدند تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند» (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ).
آرى! در يك محيط آلوده، آزادى از آن آلودگان است، نه فقط آزادى كه همه چيز متعلق به آنهاست، و افراد پاكدامن و با ارزشى همچون يوسف بايد منزوى شوند، اما تا كى، آيا براى هميشه؟ نه، مسلما نه!
 (آيه 36)- از جمله كسانى كه با يوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند؛ چنانكه آيه مى فرمايد: «و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ).
و از آنجا كه وقتى انسان نتواند از طريق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پيدا كند احساسات ديگر او به كار مى افتد، تا مسير حوادث را جستجو و پيش بينى كند خواب و رؤيا هم براى او مطلبى مى شود.
از همين رو يك روز اين دو جوان كه گفته مى شود يكى از آن دو مأمور «آبدار خانه شاه» و ديگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعايت دشمنان و اتهام به تصميم بر مسموم نمودن شاه، به زندان افتاده بودند، نزد يوسف آمدند و هر كدام خوابى را كه شب گذشته ديده بود و برايش عجيب و جالب