صفحه ٤٣

و عملًا مرگ سخت مى شود و به همين جهت براى راحت مردن، سختى كشيدن لازم است تا نفس تعلقش به بدن شديد نباشد.
اگر قوّه ى ناميه در بدن انسان حركت طبيعى خود را داشته باشد، بدن در شروع پيرى، يعنى از حدود چهل سالگى به بعد رو به لاغرى مى رود و روح انسان توجهاتش را از بدن به مرتبه ى بالاتر از آن سوق مى دهد و انسان كم كم ميل به رفتن پيدا مى كند. اما اگر جامعه اى غرق در رفاه گشت و تماماً مشغول نيازها و ميل هاى بدن شد نفس ناطقه فرصت توجه به عالم معنا و رشد در آن عوالم را ندارد و در اين حال در منظر جان انسان هيچ آثارى از عالم غيب و معنويت ظاهر نمى شود و معنى غافلگيرشدن توسط مرگ در اين حالت است كه انسان بايد تمام خوشى ها را يك جا بگذارد و برود، پس به راحتى مى توان گفت: كسى كه در رفاه افراطى قرار دارد مرگ بدى در انتظار او است.
تمدن غربى براساس غفلت از مرگ و دامن زدن به رفاهِ هرچه بيشتر دنيايى، شكل گرفته است و به همين جهت ما بايد مواظب باشيم از ابزارهاى اين تمدن از آن جهت كه رفاه مى آورد حذر كنيم و به صورت گزينشى با تكنولوژى برخورد