صفحه ١٥

گرفتار خواهد شد و نمى تواند انتخاب هاى بزرگ انسانى كه مطابق وسعت ابديت است داشته باشد. زيرا دروازه ى مرگ، دهانِ باز خود را نشانش مى دهد و او را به عقب مى راند تا به حقيقتى ماوراء محدوده ى زمين و زمان نينديشد. در اين حال هنر خوب زندگى كردن را از دست خواهد داد، چون هنر خوب مردن را از دست داده است، زيرا جايگاه مرگ در نگاه او درست تحليل نشده و از زندگى در بيكرانه ى وجود غفلت كرده است.

حاكميت بر مرگ و زندگى‏
وقتى انسان توانست ماوراء زمان و زمين و با توجه به روح بيكرانه ى خود زندگى كند عملًا به مرحله اى مى رسد كه مرگ و زندگى برايش مساوى خواهد بود، در آن حالت است كه نفس امّاره قدرت تسخير انسان را ندارد و انسان به حيات قانع كننده اى دست مى يابد كه ديگر دلش گرفتار رنج مرگ نيست و به خوبى متوجه خواهد شد كه مرگ و زندگى از پايه و بُن يكى هستند و اوست كه در ذات خود يك حقيقت ماندنى است و در حال گذشتن از منازل متفاوت اين ماندن. چنين انسانى در دنيا با نشاط كامل و در فضاى حكيمانه اى زندگى مى كند، همواره آماده است بدون هيچ بيمى از مرگ،