خود مردم بودند كه ايمان آوردند و با رضا و رغبت، حكومت آن حضرت را كه از طرف خداوند تشريع شده بود و حق حاكميتى را كه خداوند به آن حضرت داده بود پذيرفتند و به نشانه تسليم و پذيرش آن، با پيامبر بيعت كردند و با نثار جان و مال خود آن حضرت را همراهى كرده و پايههاى حاكميت ايشان را استقرار بخشيده و حكومتش را محقق ساختند. بنابراين، نقش مردم در مشروعيت حكومت پيامبر صفر بود ولى در تحقّق و استقرار آن صد در صد بود و تمام تأثير مربوط به كمك مردم بود. البته امدادهاى غيبى و عنايات الهى نيز در اين زمينه جاى خود را دارد و منكر آن نيستيم امّا منظور اين است كه هيچ تحميل و زورى در كار نبود و آنچه موجب تحقّق و استقرار حكومت آن حضرت شد پذيرش مردم و تمايل و رغبت خود آنان نسبت به حكومت و حاكميت پيامبر بود. مسلمانهايى كه جامعه اسلامى را تشكيل مىدادند درباره حكومت پيامبر هيچ اكراه و اجبارى نداشتند مگر بعضى گروهكهاى منافقى كه در آن جامعه بودند و قلباً به حكومت ايشان راضى نبودند ولى چون در اقلّيّت قليلى بودند هيچ اظهار وجودى هم نمىتوانستند بكنند و عملا و علناً مخالفتى نشان نمىدادند.
به هر حال نسبت به زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به نظر مىرسد مسئله روشن است و بحثى ندارد.
سؤال بعد درباره اين است كه بعد از رسولالله (صلى الله عليه وآله) مشروعيت حكومت اسلامى به چيست؟ در اينجا بين گروههاى مسلمانان اختلاف نظر وجود دارد و اساسىترين اختلاف نظر بين شيعه و برادران اهل سنّت در مورد همين مسئله است كه ذيلا به توضيح آن مىپردازيم.
نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه
نقش مردم در حكومت اسلامى