در امور مربوط به قلمرو ديگرى دخالت كند» و يا به تعبير ديگر «هيچ يك از دين و سياست در قلمرو ديگرى دخالت نمىكند». براى آشنايان به تعابير علمى و فنّى روشن است كه تعبير اول از مقوله مفاهيم ارزشى (بايدها و نبايدها) و تعبير دوم از مقوله مفاهيم معرفتشناسى (هستها و نيستها) است.
مطابق اين نظريه (سكولاريزم) اصولا دين و سياست همچون دو خطّ موازىاند كه هيچ نقطه تلاقى با يكديكر ندارند و مسير آنها جداى از يكديگر است و هر يك، به نهايت و پايانى غير از آنچه كه مقصد ديگرى است ختم مىگردد. مطالعه مباحثى كه در ادامه همين گفتار مىآيد تبيين روشنتر و تصوير واضحترى از نظريّه سكولاريزم ارائه خواهد كرد.
ظهور سكولاريزم
داستان سكولاريزم در واقع از اروپاى قرون وسطى شروع مىشود و بايد ريشههاى آن را در اين عصر و در دوران تسلّط كليسا بر همه شئون اروپا و مردم اين قارّه جست وجو كرد. كليسا در اين دوران به دو كليساى روم غربى و روم شرقى تقسيم مىشد. كليساى روم شرقى عمدتاً در تركيه فعلى (قسطنطنيه) مركزيت داشت امّا مركز كليساى كاتوليكِ روم غربى در كشور فعلى ايتاليا قرار داشت و پاپها در آنجا حكومت مىكردند و قدرت عجيبى به هم زده بودند و سلاطين كشورهاى مختلف تا اسپانيا هم از آنها فرمان بردارى مىكردند و حرف شنوى داشتند.
پاپها و كليسا با در اختيار داشتن تجارتها و صنايع بزرگ و همچنين برخوردارى از موقوفات و زمينهاى كشاورزى وسيع و فراوان، از قدرت اقتصادى و نظامى عظيمى بهره مىبردند و عملا به گونهاى شده بود كه
نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه
رابطه دين با سياست