و تعيين حاكم ذاتاً و اصالتاً از آن خداوند متعال است و تنها از جانب اوست كه مىتواند اين حق به فردى از افراد انسان تفويض شود و طبق متممى كه براى پيشفرض سوم گفتيم، در درجه اول اين حق به پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) داده شده است.
4ـ عدم جدايى دين از سياست
يكى از مهمترين پيشفرضهاى نظريه ولايت فقيه، عدم جدايى دين از سياست و به تعبيرى، سياسى بودن دين است. يعنى اين گونه نيست كه شريعت اسلام تنها به جنبههاى فردى زندگى بشر پرداخته باشد و نسبت به مناسبات اجتماعى و از جمله مناسبات سياسى و حكومتى جامعه هيچ نظرى نداشته باشد و اين حوزه را به خود افراد بشر واگذار كرده باشد تا با تشخيص عقل خود هر گونه كه خودشان مصلحت ديدند و توافق كردند عمل كنند. براساس نظريه ولايت فقيه، اسلام نه تنها داراى احكام سياسى است بلكه براى حكومت و تعيين حاكميت نيز نظريّه خاصى دارد. بديهى است كه اگر كسى معتقد باشد دين و سياست هيچ ارتباطى به هم ندارد و پرداختن به امور دينى كار عالمان دين و فقيهان است و تصدّى امور سياسى هم مربوط به سياست مداران، و اين دو حوزه كاملا جداى از هم هستند، با چنين تصوّرى جايى براى طرح نظريّه حاكميت و ولايت فقيه باقى نمىماند. گر چه بناى اين كتاب بر اثبات اين پيشفرضها و تفصيل مباحث مربوط به آنها نيست امّا به لحاظ اهميت ويژهاى كه اين پيشفرض چهارم دارد در گفتار بعد بحثى را بطور مستقل در اينباره طرح مىكنيم.
نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه
ولايت فقيه؛ ضرورت بحث و پيشفرضها