صفحه ٩٥

دين خود داخل ساخت شما از کساني بوديد که يا به جهت رغبت به دنيا و يا از ترس، داخل در اسلام شديد».(20)
 
  شخصيت ابوسفيان و رهبري حزب اُموي
  از مواردي که حکايت از نپذيرفتن اسلام توسط ابوسفيان و معاويه دارد موردي است که ابن عباس نقل مي‌کند، مي‌گويد: شبي در مسجد مدينه بعد از نماز عشا که مردم پراکنده شدند و به غير از معاويه و ابوسفيان کسي در مسجد نماند، من در پشت ستوني نشسته بودم، شنيدم که ابوسفيان به معاويه مي‌گويد: ببين در مسجد کسي نيست؟ -ابوسفيان در اين زمان نابينا شده بود- معاويه چراغي به دست گرفت و اطراف مسجد را جستجو کرد، امّا مرا نديد. آن گاه ابوسفيان گفت: «يا بُنَي! اوصيک بدين الاباء و الاجداد و اياک و دين محمد فانه سبب فقرنا و لا يهولنّک قول محمد من البعث و النشور»؛(21) اي فرزندم! تو را به آئين پدران و نياکانت سفارش مي‌کنم و از دين محمد بر حذر مي‌دارم، زيرا اين دين سبب فقر و بيچارگي ما شده و سخن محمد در باره‌ي حشر و روز قيامت تو را نترساند. يا وقتي خلافت به عثمان رسيد، ابوسفيان در جمع امويان که عثمان نيز حضور داشت به او گفت: «حکومت پس از قبيله‌ي تَيْم و عدى به دست تو افتاده، آن را مثل توپ دست به دست بگردان و اركانش را بنى اميه قرار بده، اين جز سلطنت نيست، من بهشت و دوزخ سرم