گندم در آن ميكاشت، چيز ديگري نداشت. شبهنگام كه خواست به خانهاش که در بيرون مدينه بود، برود، شخصي به او گفت: اجازه بدهيد با شمع دنبالتان بيايم. او گريه كرد كه اميرالمؤمنين شدم كه با شمع بيتالمال به خانهام بروم! يعني از نظر ظاهر مشكلي بين خليفهي اول و دوم و علي علیه السلام نبود كه شما روي آن دست بگذاريد و بگوييد چون چنين كردند، كار به مقابله با فرزند پيامبر صلی الله علیه و آله كشيد. بلكه مسئلهي اصلي اين بود كه: جايگاه اسلام را درست تشخيص نداده بودند، منکر اسلام نبودند، ولي افقي را که اسلام در نهايت دنبال ميکرد، نميشناختند. تصورشان آن بود که اسلام آمده است که امور دنيايي ما را سرو سامان بدهد و لذا هر جا فکر ميکردند نظر اسلام براي امور کافي نیست، نظر خود را بر نظر اسلام ترجيح ميدادند. يعني به جاي اينكه دستشان را به اسلام بدهند و بالا بروند، پاي اسلام را گرفتند و پايين كشيدند. اين نوع عملکرد نسبت به اسلام كار را به بياعتبار دانستن هر معنويّتي ميکشاند، و موجب تقويت روحيهي تقدّسزدايي و بيرنگكردن جنبههاي قدسي دين ميشود. تمام مطلبي كه كار را به شهادت اباعبدالله علیه السلام کشاند در اين طرز فكر اخیر نهفته است.
غفلت از باطن قدسي اسلام
اسلام براي آباداني دنيا و آخرت مسلمين است، يك وقت شما ميگوييد اسلام را ميخواهيم تا هم عاقبتمان را نوراني كنيم و هم دنيايمان را به سامان برسانيم، اين همان است كه خداوند در قرآن به ما
راز شادي امام حسین علیه السلام در قتلگاه
چه شد که کار به قتل امام حسین علیه السلام کشيده شد