صفحه ٨٩

حضرت بود که به جهت جراحات فراوان در ميان کشته‌ها افتاد و شهيد نشد. او نقل مي‌کند نيمه شب از خيمه بيرون آمدم ديدم حضرت اباعبدالله علیه السلام از خيمه‌ها دور شدند، خود را به حضرت رساندم و از انگيزه‌ي حضرت سؤال کردم که چرا از محيط خيمه‌ها دور شده‌اند و عرض مي‌کند يابن رسول الله من نگران شما شدم. امام در پاسخ وي فرمودند آمده‌ام پستي و بلندي‌هاي اطراف را بررسي کنم که مبادا براي دشمن مخفي‌گاهي باشد، بعد حضرت رشته کوه‌هايي را به او نشان مي‌دهند و مي‌گويند: نمي‌خواهي در اين تاريکي شب به اين کوه‌ها پناهنده شوي و خود را از مرگ برهاني؟ نافع بن هلال خود را به قدم‌هاي حضرت مي‌اندازد و عرض مي‌کند مادرم به عزايم بنشيند، من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را به هزار درهم خريداري نمودم، سوگند به خدايي که با محبت تو بر من منت گذاشته است بين من و تو جدايي نخواهد افتاد مگر آن وقت که اين شمشير کُند و اين اسب خسته شود. مرحوم مُقرّم از نافع بن هلال چنين نقل مي‌کند که امام علیه السلام  پس از بررسي بيابان‌هاي اطراف به سوي خيمه‌ها برگشت و به خيمه‌ي زينب کبري علیها السلام وارد گرديد و من در بيرون خيمه کشيک مي‌دادم، زينب کبري علیها السلام عرضه داشت: برادر! آيا ياران خود را آزموده‌اي و به نيت و استقامت آنان پي برده‌اي؟ مبادا در موقع سختي دست از تو بردارند و در ميان دشمن تنهايت بگذارند؟ امام علیه السلام  در پاسخ وي چنين فرمودند: «وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَمَا وَجَدْتُ فِيهِمْ اِلاّ الأشْوَسَ الْاَقْعَسَ يسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِيةِ دُونِي اِسْتِيناسَ الْطِفْلِ