صفحه ٧٦

 ‌مثابه‌ي‌ گردن‌بند بر گردن ‌دختر جوان‌ كشيده‌ ‌شده ‌است‌. و چه ‌بسيار در آرزو و اشتياق ‌ملاقات‌ و ديدار رفتگان‌ از خاندان ‌خود هستم‌، همانند اشتياقي‌ كه ‌يعقوب ‌به ‌ديدار يوسف ‌داشت‌. و براي ‌من ‌جائي ‌معيّن‌ و انتخاب ‌شده ‌است‌كه ‌بايد پيكر من‌ در آن‌جا بيفتد، و من ‌بايد به ‌آن‌جا برسم‌. گويا من‌ مي‌بينم‌ كه ‌بندبند مرا گرگان ‌بيابان ‌بين ‌نَواويس ‌و كربلا از هم ‌جدا مي‌سازند، و از من ‌شكمبه‌هاي ‌تهي‌خود را پر مي‌كنند و انبان‌هاي‌ گرسنه‌ي‌ خود را سرشار مي‌نمايند. فراري ‌نيست ‌از روزي‌كه ‌در قلم‌ تقدير گذشته ‌است‌. رضاي ‌خدا رضاي ‌ما اهل‌بيت ‌است‌؛ بر امتحانات ‌و بلاهاي ‌او شكيبائي ‌مي‌نمائيم‌، و او اجر و مزد صابران ‌را به طور اتمّ و اكمل ‌به‌ ما عنايت ‌خواهد نمود. قرابت رسول‌خدا صلی الله علیه و آله ، ‌كه ‌به ‌منزله‌ي ‌پودِ جامه ‌با اصل ‌و ريشه‌ي ‌آن‌ است، از حضرت جدا نمي‌شود. و در بهشتِ ‌برين‌گرداگرد او جمع‌ مي‌شوند و چشم ‌رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله  به آنان روشن مي‌گردد، و براي‌ آن‌ها وعده‌ي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله  تحقّق ‌مي‌پذيرد. پس‌كسي كه ‌در ميان ‌ماست‌، و حاضر است ‌جان‌ خود را ايثار كند، و خون ‌دل‌ خود را فدا كند، و براي ‌لقاي ‌خدا ‌خود را آماده ‌نموده ‌است‌؛ با ما كوچ‌كند كه ‌من ‌در صبحگاهان ‌عازم ‌‌هستم‌؛ إن‌شاءالله‌تعالي‌.
  آري از يک طرف از قبل، شهادت خود را خبر مي‌دهند و از طرف ديگر با پاي خود به معرکه‌ي شهادت پاي مي‌گذارند و به جاي گريز از مرگ، برنامه‌ي شهادت خود را مديريت مي‌کنند. اين چه نوع كشته شدني است كه آن‌هايي كه دارند شهيد مي‌شوند جبهه را مديريت مي‌كنند؟