راوي ميگويد هرچه به عصر عاشورا نزديکتر ميشديم چهرهي حسین علیه السلام گلگونتر ميشد و اکثر اصحاب حضرت نيز چنين بودند و اين به جهت آن است که دارند با بهترين نوعِ مُردن، عاليترين مأموريت تاريخي را شکل ميدهند، و همين امر هم سبب شده با اميدواري تمام، شجاعتهاي فوقالعادهاي از خود نشان دهند.
عجيبترين موضوع اين که هر چه به عصر عاشورا نزديكتر ميشدند با اين که از تعدادشان کم ميشد اميدوارانهتر ميجنگيدند.
راستي اگر «عمر سعد» با لشکر سي هزار نفرياش در يک حملهي برقآسا حضرت علیه السلام را اسير و ياران آن حضرت را از اطرافشان پراکنده ميکرد، آيا ديگر تاريخ سرمايهي بزرگي به نام کربلا در خود داشت؟ چرا چنين نشد؟!
سالها براي بنده سؤال بود كه چطور شد كه حضرت سيدالشهداء علیه السلام با آن عدهي كم توانستند در مقابل آن لشکر، جنگ را تا عصر ادامه دهند؟ تكتك و يک نفريکنفر، شهيد بدهند و خودشان شهادت اصحاب - اعم از بنيهاشم و غير بنيهاشم- را مديريت كنند، راز مسئله کجا بود که اينقدر خوب برنامهها طي شد؟ چرا عمر سعد«لعنةاللهعليه» در همان حمله اول که با سه فرمانده به ميمنه و ميسره و قلب لشکر امام حسین علیه السلام حمله کرد و لشکرش در هم ريخت خود را باخت و چرا به فكرش نرسيد كه لشکر صد نفرهي امام حسین علیه السلام را دور بزند و با وجود خندق آتش نه چندان وسيعِ پشت خيمهها، حضرت را از اصحاب جدا نکرد تا به شام ببرد و آنطور که يزيد ميخواست کار جلو رود؟ چرا اينچنين نشد؟ اين کار،
راز شادي امام حسین علیه السلام در قتلگاه
راز شادي امام حسین علیه السلام در قتلگاه