صفحه ٧٠

ملاحظه مي‌کنيد که مي‌گوید: «فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ قَطُّ قَتِيلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لاَ اَنْوَرَ وَجْهاً»؛ به خداوند سوگند آنچنان آغشته به خوني را زيباتر و نوراني‌تر از او نديدم. به طوري که «وَ لَقَدْ شَغَلَنِي نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَيْئَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِي قَتْلِه‏» اين‌قدر مشغول نور صورت و جمال هيبتش شدم كه اصلاً حواسم نبود كه دارند او را مي‌كشند.
  عرضم اينجا است که حضرت سيدالشهداء علیه السلام آن‌چنان خود را موفق و پيروز احساس مي‌کنند که نه‌تنها آن‌همه زخم و شمشير در مقابل آن پيروزي چيزي به‌حساب نمي‌آيد، بلکه شمشيري که دارد سر مبارکشان را جدا مي‌کند چيزي به حساب نمي‌آورند.
  از جمله کساني که موضوع شادي حضرت سيدالشهداء علیه السلام را ذکر کرده، خوارزمي در مقتل الحسین علیه السلام است که مي‌گويد: چون شمر بر سينه‌ي مبارک حضرت امام حسین علیه السلام نشست و محاسنش را گرفت و آهنگ کشتن وي کرد، حسين خنديد و گفت: آيا مرا مي‌خواهي بکشي؟ آيا مرا مي‌شناسي؟»(2)
  راوي مي‌گويد كه ديدم حضرت سيدالشهداء علیه السلام با آن همه نيزه و شمشير و سنگ که به حضرت اصابت کرده، وقتي شمر مي‌خواهد حضرت را بکشد حضرت مي‌خندند. فراموش نکنيد چند لحظه قبل به دستور عمر سعد با چهار هزار تيرانداز حضرت را تيرباران کرده‌اند، يک تير بر دهان مبارکشان و يکي بر گردنشان نشست. ابوالحتوف جُعفي تيري