باز در تاريخ داريم؛ چون خبر كشتن مالكبننويره به ابوبكر و عمر رسيد، که خالدبنوليد، مالکبننويره را کشت و همان شب با همسر او همبستر شد. عمر به ابوبكر گفت: خالد با آن زن فحشاء نمود، تازيانهاش بزن. ابوبكر گفت: نه! او در امر دين گرفتار لغزش شده است. عمر گفت: او مسلماني را كشته او را بكش، ابوبكر گفت: نه! او در امر دين گرفتار لغزش شده، و من شمشيري را كه در روي ايشان برهنه كرده در غلاف نميكنم.(18)
راستي به چه جرمي مالكبننويره آن صحابي رسولخدا صلی الله علیه و آله ، كشته شد؟ مگر پيامبر نفرمود: هر مردي که گواهي به يگانگي خدا و رسالت من بدهد نبايد خون او را ريخت، مگر يكي از سه كار را انجام دهد، كسي را بكشد، زناي محصنه كند، دين خود را رها كند.(19)
كار آنچنان زشت بود كه وقتي عمر با ابابكر روبهرو شد، در بارة خالد به او گفت: «دشمن خدا بر مردي مسلمان ستم كرد، او را كشت و سپس بر زنش جهيد»(20)
اين فكر که نسبت به مجازات خالدبنوليد کوتاهي ميکند، فكري است كه دين را فقط براي دنيا ميخواهد و نه براي نورانيشدن انسان و نه براي سعادت ابدي او. اين تفکري بود که امويان توانستند ميوههاي آن را بچينند و نه تنها حضرت اباعبدالله علیه السلام را شهيد کردند که هر مؤمني که
راز شادي امام حسین علیه السلام در قتلگاه
چه شد که کار به قتل امام حسین علیه السلام کشيده شد