شدند، وقتي سراغ قطار رفتند، متوجّه شدند که قطارشان نيم ساعت پيش رفته است، مجدداً براي نيم ساعت ديگر بليط گرفتند و باز در کافه مشغول صحبت شدند و وقتي به خود آمدند که قطار 10 دقيقه پيش حرکت کرده بود. مانده بودند چه کار کنند تصميم گرفتند براي پنجاه دقيقهي ديگر که قطار ميآيد بليط ديگري تهيه کنند. در اين فاصله دوباره به کافه رفتند و اينبار مواظب بودند سر وقت در ايستگاه باشند يکدفعه به خود آمدند و ديدند قطار در حال عبور است. يک نفر از آنها به سرعت دويد و خود را به قطار رساند ولي دوست او وسط ايستگاه ايستاده بود و همين طور ميخنديد. وقتي از علّت خندهاش پرسيدند، جواب داد: آن شخص که سوار شد و رفت، آمده بود مرا بدرقه کند و من مسافر بودم، حالا او رفته و من اينجا هستم.
معني غفلت از هدفي که براي آن آمدهايم به همين صورت است که طرف به جهت حرصِ سوارشدن رفيقش خودش سوار شد، حرصِ داشتن دنيا موجب ميشود فراموش کنيم ما براي چه کاري اينجا هستيم. پيام پيامبران خدا اين است که اي انسانها ! شما به اين دنيا آمدهايد تا بندگي کنيد و از اين طريق جان خود را با پروردگار عالم آشنا نماييد و در قيامت بتوانيد از اُنس با خدا بهترين بهرهها را ببريد. ولي همهي چيزهاي دنيا را گرفتهايم و بندگي خدا را رها کردهايم. پروردگار ما ميفرمايد: «ما خَلقْتُ الجِنَّ وَ الإنسَ اِلاّ لِيعبُدوُنَ»(20) جن و انسان را خلق نکردهام مگر براي عبادت. پس هر کاري که ضدّ بندگي خدا است، ضدّ موجوديت ما است