صفحه ٣٣

  دومي که آمد، گفت:آقا! مثل اين‌که مريض هستيد؟ سومي آمد و گفت: آقا چرا رنگ شما اين طوري شده است؟ استاد گفت: فکر نکنم طوري شده باشد. چهارمي آمد و همان حرف را زد.
   همچنين تا وَهم او قوت گرفت          ماند اندر حالِ خود، پس درشگفت

  استاد آرام‌آرام به سلامتي خود شک کرد، دانش‌آموز بعدي آمد و گفت: استاد اجازه بفرماييد شما را به خانه ببريم تا استراحت کنيد. بعدي گفت: آقا! چرا اين‌قدر عرق کرده‌ايد؟ چرا رنگتان پريده است؟ بگذاريد زير بغلتان را بگيرم. شما با اين حال نمي‌توانيد به تنهايي راه برويد و بالاخره استاد واقعاًَ باور کرد که بيمار است.
   گشت استا سخت سست از وَهم و بيم        بر جهيـد و مي‌کشانـيد او گليـم

  مثل بعضي از روزها وقتي از خواب بيدار مي‌شويم حالت دل گرفتگي خاصّي داريم، حال اگر کسي بتواند اين موضوع را به صورت واقعي در ذهن ما جاي دهد که هنوز خسته‌ايد و لازم است کمي ديگر بخوابيد، ترجيح مي‌دهيم کمي ديگر بخوابيم، بچّه‌ها با تلقين، استاد را بيمار کردند و استاد قبل از اين‌که بينديشد و متوجّه شود حالتش معمولي است و قضيه‌ي بيماري او نقشه‌ي بچّه‌هاست، احساس کرد بند از بندش مي‌گسلد و عرق مي‌کند. گاهي ممکن است من و شما نيز به وسيله‌ي تصوّرات و توهّمات، خودمان را بيمار احساس کنيم و در نتيجه‌ي آن تصورات واقعاً بيمار ‌شويم. اين‌جاست که نقل مي‌کنند: خود بيماري آدم را نمي‌کشد، بلکه فکر اين‌که بيمار هستم، انسان را از پاي در مي‌آورد.