صفحه ٨٠

کرد و براى خانه همسرانش فرستاد، سپس ظرفى را پر از غذا کرد و گفت این هم براى فاطمه و شوهرش.
آفتاب غروب کرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله)به «امّ سلمه» فرمود دخترم فاطمه را بیاور.
امّ سلمه مى گوید:
رفتم فاطمه(علیها السلام) را با خود آوردم در حالى که از شدّت شرم و حیا در برابر پدر، عرق از صورت مبارکش فرو مى چکید، ناگهان دستپاچه شد و پایش لغزید، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: دخترم خدا تو را در دنیا و آخرت از لغزش حفظ کند.
هنگامى که نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایستاد پیامبر(صلى الله علیه وآله) گوشه چادر را از صورتش کنار زد و على(علیه السلام) چهره مبارکش را دید، سپس دست او را گرفت و در دست على نهاد و فرمود:
دختر رسول خدا فاطمه بر تو مبارک باد!
سپس افزود :
اى على! فاطمه زن خوبى است.
و بعد رو به فاطمه کرد و فرمود:
دخترم! على شوهر خوبى است، برخیزید و به منزل بروید و برجاى باشید تا من بیایم.
على(علیه السلام) دست همسرش زهرا(علیها السلام) را گرفت و به منزل رفت.