صفحه ١١

«عقل» و «عواطف» و «روح» و «جان» را سيراب سازد.

* * *

   مدّتها بود كه در زمينه بحثهاى فوق يادداشتهايى تهيّه كرده بودم ولى تراكم اشتغالات در قم اجازه «تشريح» و «تنظيم» و «تكميل» آن را نمى داد، و وسوسه هميشگى كه در نوشتن كتاب دارم مانع از آن بود كه به همان صورت انتشار يابد، و به راستى خام و ناپخته بود.
   ولى دست حوادث مرا به نقطه اى كه هيچگاه باور نمى كردم كشاند.
   بندر چاه بهار!... يعنى دور افتاده ترين و بد آب و هواترين نقطه ايران كه از تهران حدود 2300 كيلومتر فاصله دارد و امكانات آن براى زيست بسيار محدود و اهالى به طرز غير قابل تصوّرى گرفتار محروميّتها هستند.
   خوشبختانه اين سفر اجبارى در فصل زمستان پيش آمد، زمستانى كه گاهى بهار و گاه بوى تابستان مى داد با آب و يخهايش و وسائل خنك كننده اش!
   از آنجا كه شايد 90 درصد اهالى پيرو آئين تسنّن بودند فرصتى دست داد كه با بعضى از تحصيل كرده هاى آنها ـ به ياد ايّامى كه به حجاز مى رفتم ـ تماس بگيرم و جلساتى تشكيل شد كه اكثريّت قاطع آن را همين برادران دينى تشكيل مى دادند; و خوشبختانه محصول اين جلسات جالب و چشمگير بود.
   در اين منطقه كويرى، در كنار آبهاى نيلگون درياى عمان، در زير اين آسمان پر ستاره شبهايش، و در اين گوشه تنهايى، طبعاً مجال و