صفحه ٥٠

يا نياز واقعى كه در زمينه آن، الهام درونى به كمك خرد شتافته; تا تأكيد بيشترى روى ضرورت آن كند؟ (دقّت كنيد)
   آيا هميشه تشنگى ما دليل بر اين نيست كه آبى در طبيعت وجود دارد و اگر آب وجود خارجى نداشته باشد آيا ممكن است عطش و عشق و علاقه به آن در درون وجود ما باشد؟
   ما مى خروشيم، فرياد مى زنيم، فغان مى كنيم و عدالت و صلح مى طلبيم; و اين نشانه آن است كه سرانجام اين خواسته، تحقّق مى پذيرد و در جهان پياده مى شود.
   اصولا فطرت كاذب مفهومى ندارد; زيرا مى دانيم آفرينش و جهان طبيعت يك واحد به هم پيوسته است، و هرگز مركّب از يك سلسله موجودات از هم گسسته، و از هم جدا نيست.
   همه در حكم يك درخت تناور عظيم است كه شاخه هاى گسترده اش پهنه هستى را فرا گرفته، ممكن است ميان دو شاخه اش و حتّى ميان دانه هاى يك خوشه اش ميليونها سال نورى فاصله باشد امّا اين فاصله عظيم دليل بر از هم گستگى آنها نيست، بلكه از ويژگيهاى عظمت و وسعت آن مى باشد.
   در اين واحد عظيم، هر جزء نشانه كل است، و هر قسمت با قسمتهاى ديگر مربوط; و عكس العملهاى آنها به يكديگر پيوسته است; هر يك قرينه وجود ديگرى، و همه از يك ريشه آب مى خورد.
   روى اين جهت «هر عشق اصيل و فطرى حاكى از وجود معشوقى در خارج و جذبه و كشش آن است.»