صفحه ٢٢٥

سازند، چرا كه بر قرار بودن پرچم مايه دلگرمى سربازان و تلاش و كوشش مستمرّ آنها است.
   همچنين وجود فرمانده لشكر در مقرّ فرماندهى ـ هر چند ظاهراً خاموش و ساكت باشد ـ خون گرم و پر حرارتى در عروق سربازان به حركت در مى آورد، و آنها را به تلاش بيشتر وا مى دارد كه فرمانده ما زنده است و پرچممان در اهتزاز!
   امّا هر گاه خبر قتل فرمانده در ميان سپاه پخش شود يك لشكر عظيم با كارائى فوق العاده يكمرتبه متلاشى مى گردد، گوئى آب سردى بر سر همه ريخته اند، نه، بلكه روح از تنشان بيرون رفته!
   رئيس يك جمعيّت يا يك كشور مادام كه زنده است، هر چند مثلا در سفر يا فرضاً در بستر بيمارى باشد، مايه حيات و حركت و نظم و آرامش آنها است; ولى شنيدن خبر از دست رفتن او گرد و غبار يأس و نوميدى را بر همه مى پاشد.
   جمعيّت شيعه طبق عقيده اى كه به وجود امام زنده دارد، هر چند او را در ميان خود نمى بيند، خود را تنها نمى داند. (دقّت كنيد)
   او همواره انتظار بازگشت آن سفر كرده را كه قافله هاى دل همراه اوست مى كشد، انتظارى سازنده و اثر بخش، او هر روز احتمال ظهور او را مى دهد.
   اثر روانى اين طرز فكر در زنده نگهداشتن اميد در دلها و وادار ساختن افراد به خود سازى و آمادگى براى آن انقلاب بزرگ كه شرحش در بحث «انتظار» گذشت، كاملا قابل درك است.