وسيله ادراك حضورى و شهودى، همانند درك احساسات درونى از قبيل محبت، ترس و اميد، اين مفاهيم را چگونه درك مىكنيد؟ آيا وقتى كه بچهاى براى اولين بار مىترسد، «مفهومى» از ترس در ذهن او وجود دارد؟ خير، مفهوم ترس در ذهن او نيست. پس چگونه از ترس خود آگاه مىشود؟ پاسخ اينست كه واقعيت ترس را مىيابد، اما به تدريج كه بزرگتر مىشود مفاهيم تجريدى و انتزاعى را نيز مىفهمد و «مفهوم» ترس را هم درك مىكند. بچه احساس گرسنگى را كه احساس درونى است، در همان روزهاى اول «مىيابد» اين طور نيست كه «بداند» مفهوم گرسنگى چيست، بلكه واقعيت گرسنگى را مىيابد و اين يافتن واقعيت همان علم شهودى و حضورى است؛ مثلا نوزاد واقعيت انس با مادر و لذّت نوازش او را مىيابد در آغوش مادر احساس آرامش مىكند، اما لفظ و مفهومى از آن ندارد. پس نسبت به آن علم حضورى دارد. البته علم حضورى هم مراتبى دارد كه در مراتب پايين آن، احتمال تفسير غلط وجود دارد، اما مرتبه قوى و شديد آن به هيچ وجه قابل تفسير غلط نيست. وقتى كه آدمى در مورد خاصى احساس قوىترى داشته باشد، اين احساس هميشه در خاطرش مىماند، ولى گاهى احساس او مبهم است؛ يعنى، انسان نمىفهمد كه اين چه حالتى است، چرا ايجاد شده است؟ منشأ و مقتضاى اين حالت چيست؟ احتمالا، آنچه كه در روانكاوى فرويد از آن به عنوان «ناهشيار» ياد شده است، علم حضورى مبهمى است كه خود شخص هم به آن توجه ندارد. «ناهشيار» يا «ضمير ناخودآگاه»، نوعى شعور و درك است كه گاهى نيمه آگاهانه است و وقتى كه در سطح هشيار وارد شد، در آن صورت است كه شخص از حالت خود آگاه مىشود.
به هر حال، فطرى بودن خدا شناسى به اين معناست كه انسان در درون خود درك حضورى مبهمى دارد از اينكه وابسته به موجودى است كه نياز او را برطرف مىكند، گرچه ممكن است نتواند بگويد كه اين چه موجودى است، اما در نهاد او