مناقشه و بحث هستند يا نه مسأله ديگرى است، ولى بعضى از براهين آن بسيار متقن و قابل استنادند. اگر بخواهيم مباحث فلسفى وجود و تجرد روح را عنوان كنيم، خود به گفتارى مستقل و گسترده نيازمند است لذا از توضيح آن صرف نظر مىكنيم و علاقمندان را به كتب فلسفى مربوط ارجاع مىدهيم.(1)
2. راه ديگر براى اثبات وجود روح، تجربه درونى يا شهودى است؛ يعنى اينكه اگر انسان تلاش كند، «خود» را «مىيابد». فرق است بين اينكه مثلا ما بدانيم پديدهاى به نام ترس، محبت يا عشق در روان انسان وجود دارد با اينكه عشق، محبت، ترس و... را تجربه كنيم و آن را «بيابيم». «دانستن» اينكه اينها وجود دارند، علم حصولى است اما «يافتن» آنها علم حضورى است. ما به وسيله علم حصولى هم اثبات مىكنيم كه پديدههاى از قبيل عشق و ترس و... وجود دارد اما با اين تفاوت كه اولا، اغلب از راه آثار به آنها پى مىبريم؛ مثلا از كيفيت رفتار مجنون با ليلى يا خسرو با شيرين مىتوان فهميد كه «عشق» وجود دارد ثانياً، پس از اثبات، تنها صورت آن پديده در ما وجود دارد، نه واقعيت آن، اما در علم حضورى واقعيت آن پيش ما حاضر است؛ به تعبير ديگر، وجود عشق را «مىيابيم»، نه اينكه فقط از وجود آن آگاه باشيم.
كسى كه تجربه درونى را يكى از راههاى شناخت مىداند، مدعى است كه روح و خواص روح را مىشود «يافت»، نه تنها از راه استدلال مىتوان پى برد، بلكه از آنجا كه همه ما اين شهود را داريم، مىتوانيم آن را بيابيم. البته اين «شهود» در همه قوى نيست، اما با تلاش و جديت مىتوان اين «شهود» را قوى كرد و خود را به مرحله آگاهى رساند، ولى آگاهى كامل به روح، فقط از طريق سير و سلوك عرفانى ممكن است. كسانى كه با همت و جديت و تلاش، مراحل سير و سلوك را طى كردهاند، توانستهاند به مرحله «شهود» حقيقت روح برسند و اين شهود خود آثارى داشته است كه جاى اشاره به آنها نيست، ولى همين قدر بدانيد كه درك آن مرحله،