صفحه ٥٠

انسانى كه مرگ را وصل به زندگى برتر بداند و نه ختم زندگى، ديگر براى انواع مدال ها و مُدل ها و مُدها از يك طرف و براى انواع عدم موفقيت ها از طرف ديگر جايى باز نخواهد كرد چون اساساً انسانِ مرگ انديش، معنى شكست و پيروزى اش با انسان غافل از مرگ، متفاوت است. ملاك خوشبختى و بدبختى شان با ديگران فرق دارد يكى در واقعيتى به وسعت ابديت زندگى مى كند و ديگرى با خيالات و وَهميات خود به سر مى برد، بعضى ها خانه ى خود را سُكنى گزيدن در عالم معنى مى دانند و عده اى خانه داشتن را خوشبختى مى دانند. در گذشته كه هنوز فرهنگ غربى زندگى ها را تغيير نداده بود چندين خانواده در يك خانه به سر مى بردند و هركدام يك يا دو اتاق داشتند و طورى زندگى را براى خود تعريف كرده بودند كه در همان زندگى محدود با مشكلاتِ كمترى روبه رو بودند، چون روح تعاون با همديگر به جهت ارتباط بيشتر با خالق انسان ها، فرهنگ غالب جامعه بود. امروز انسان ها ديگر تحمل زندگى در كنار همديگر را ندارند چون راه ارتباط با آسمان معنويت را گم كرده اند و گرفتار آرزوهاى دست نايافتنى شده اند كه فكر مى كنند امكان به دست آوردن آن در زندگى غربى فراهم است. زندگى دنيايى را به نحو ايده آل آن مى خواهند و به آن به عنوان يك گذرگاه