صفحه ٢٤

لذا اين مرگ برايتان جانكاه است، و آرزو مى كنيد كه نه در يك قفس بلكه در صد قفس باشيد.

         نه چنان مرغِ قفس در آن دهان             گِرد بر گِردش به حلقه گربكان‏
         كى بود او را در اين خوف و حزن             آرزوى از قفس بيرون شدن؟
         او همى خواهد كزين ناخوش حصص             صد قفس باشد به گرد اين قفس‏

وقتى انسان آزادشدن خود از قفس تن را چنين ديد كه با بيرون آمدن از آن با انواع سختى ها و هلاكت ها روبه رو مى شود تمام آرزويش اين است كه از اين دنيا بيرون نرود و هر چه بيشتر دنيايش را محكم مى كند و كلًا نوع زندگى اش، بيشتر فرورفتن در سوراخ هاى دنياست و دنيا را وطن اصلى خود مى گزيند و به آن دل مى بندد.

         مرغ جانش موش شد، سوراخ جو             چون شنيد از گربكان او، عرَّجوا

گويا دارد از گربه هاى اطراف قفسِ تن مى شنود كه دارند مى گويند: بيا بالا تا تو را بدرانيم، بيرون رفتن از تن را اين طور مى بيند.