لذا اين مرگ برايتان جانكاه است، و آرزو مى كنيد كه نه در يك قفس بلكه در صد قفس باشيد.
نه چنان مرغِ قفس در آن دهان گِرد بر گِردش به حلقه گربكان
كى بود او را در اين خوف و حزن آرزوى از قفس بيرون شدن؟
او همى خواهد كزين ناخوش حصص صد قفس باشد به گرد اين قفس
وقتى انسان آزادشدن خود از قفس تن را چنين ديد كه با بيرون آمدن از آن با انواع سختى ها و هلاكت ها روبه رو مى شود تمام آرزويش اين است كه از اين دنيا بيرون نرود و هر چه بيشتر دنيايش را محكم مى كند و كلًا نوع زندگى اش، بيشتر فرورفتن در سوراخ هاى دنياست و دنيا را وطن اصلى خود مى گزيند و به آن دل مى بندد.
مرغ جانش موش شد، سوراخ جو چون شنيد از گربكان او، عرَّجوا
گويا دارد از گربه هاى اطراف قفسِ تن مى شنود كه دارند مى گويند: بيا بالا تا تو را بدرانيم، بيرون رفتن از تن را اين طور مى بيند.