صفحه ٢٧

اجتماع و مسائل جدّى زندگى گذاشتيد ديگر جاى دين نيست. دين يك حوزه خاص دارد و سياست حوزه ديگرى؛ سياست تدبير امور جامعه است و دين يك رابطه شخصى بين انسان و خداست. بدين ترتيب بود كه در اروپا و مسيحيت رابطه بين دين و سياست از هم بريده شد و ميان آنها مرزى ايجاد كردند و در يك طرف مسائل شخصى و در طرف ديگر مسائل اجتماعى را قرار دادند. البته به تدريج پا را از اين هم فراتر گذاشتند و گفتند اصولا دين يك مسئله ذوقى و سليقه‌اى است و نظير مسائل ادبى و شعر و شاعرى است. همان گونه كه يك شاعرى مى‌گويداى ماه من؛اى خورشيد من؛اى باد صبا اين پيغام را به محبوب من برسان؛ و اين‌ها يك چيزهاى شخصى و ذوقى است و در عالم واقع نه باد صبا پيامى براى كسى مى‌برد و نه ماه و خورشيد صداى او را مى‌شنوند بلكه اين سخنان صرفاً هيجانات و تلاطم‌هاى روحى و عاطفى او را بازگو مى‌كند، وقتى هم كسى به گوشه‌اى مى‌رود و با اشك و آه مى‌گويد: اى خداى من؛ اى معبود من؛... همين طور است و معلوم نيست خدايى باشد يا نباشد. شاعر مى‌گويد اى ماه شب چهارده چقدر تو زيبايى؛ ولى علم نجوم و كيهان‌شناسى امروز مى‌گويد ماه، يك جسم سرد و بى‌روح و يك بيابان بى‌آب و علفى است كه هيچ حُسنى ندارد. اين فردى هم كه مى‌گويداى خداى من تو چقدر خوبى و... اين تنها يك تخليه روانى است كه روح او را آرام مى‌كند. خلاصه اين‌كه، آن‌چه واقعيت دارد اين است كه انسان بايد كار كند و پول در بياورد و زندگى و تفريح كند و حكومت تشكيل بدهد و قانون وضع كند و مجرمين و تبهكاران را مجازات و زندانى كند و جنگ و صلح داشته باشد و اين‌ها ربطى به دين ندارد. اين مطالب در حقيقت همسو با فلسفه پوزيتيويسم (اثبات‌گرايى، عينى‌گرايى) است كه پس از